سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زنده کننده جان و روشنی بخش خرد و کشنده نادانی است . [امام علی علیه السلام]
مرکز آسمان... (شهید آوینی) » جبهه و جنگ و دفاع مقدس - دل نوشته های یک بسیجی
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
اوقات شرعی

  • بازدید امروز: 49
  • بازدید دیروز: 1
  • مجموع بازدیدها: 67008
    » درباره من
    مرکز آسمان... (شهید آوینی) » جبهه و جنگ و دفاع مقدس - دل نوشته های یک بسیجی
    علیرضا صادقی

    » پیوندهای روزانه
    دو طلبه جوان [182]
    تخریب چی دوران [108]
    تصاویر آنلاین کربلا [102]
    پایگاه آیت الله جوادی آملی [163]
    سایت چهارد معصوم [179]
    سایت تخصصی قرآن کریم [202]
    موعود [176]
    همایش دکترین مهدویت [62]
    مرکز جهانی آل البیت [128]
    سایت اطلاع رسانی شاهین دژ [343]
    سایت شهرستان شاهین دژ [95]
    [آرشیو(11)]


    » آرشیو مطالب
    آرشیو روز اول
    آرشیو روز دوم
    آرشیو روز سوم
    آرشیو روز چهارم
    آرشیو روز پنجم
    آرشیو نیمه شعبان
    آرشیو اول ماه رمضان
    آرشیو پانزدهم ماه رمضان
    آرشیو عید فطر
    24 مهر ماه
    11/9/1386
    پاییز 1386

    » لوگوی وبلاگ


    » لینک دوستان
    طالب یار
    کوثر
    هجوم خاموش...

    » لوگوی لینک دوستان


















    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » موسیقی وبلاگ

    » طراح قالب
    »» مرکز آسمان... (شهید آوینی) » جبهه و جنگ و دفاع مقدس

    بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال، هیچ از خود پرسیده‌ای که چرا اینان خود را «راهیان کربلا» نامیده‌اند، با این همه شیدایی و اشتیاق که هنوز قافله سال شصت و یکم هجری قمری به بیابان کربلا نرسیده است.
    مگر آنان سر مبارک امام عشق را بر فراز نیزه ندیده‌اند؟
    مگر شفق را ندیده‌اند که چه سان در خون نشسته است؟
    مگر بوی خون را نشنیده‌اند؟ ... و بر علم‌هایشان نوشته‌اند: کفلفّ‌ اَرْضف کَربَلا و کفلفّ‌ یومف عاشورا!
    مگر کربلا از سیطره زمان و مکان خارج است که همه جا کربلا باشد و همه روزها عاشورا؟
    مرا ببین که در پیشگاه ولایت سخن از زمان و مکان می‌گویم! زمان و مکان نسبت است و برای آن که از جوار مطلق، از بلندای اعراف بر عالم وجود می‌نگرد، این‌جا در پیشگاه ولایت، سخن از زمان و مکان گفتن نشانف بی‌خردی است.
    کربلا قلب زمین است و عاشورا قلب زمان. یعنی اصلاً کربلا مطلق زمین است و عاشورا مطلق زمان، و راه‌های آسمان از این‌جا آغاز می‌شود؛ از این‌جا دروازه‌ای به عالم مطلق گشوده‌اند.
    می‌پرسی که از متناهی چگونه می‌توان راهی به سوی نامتناهی جفست؟ این سرّالاسرار خلقت است و گویی تقدیر این‌چنین رفته است که اسرار، اگر چه به بهای سر باختن حسین علیه‌السلام، فاش شود.
    **********
    طرفه خراب‌آبادی است این سیاره زمین، که از آن دروازه‌هایی به سوی نامتناهی گشوده‌اند: بیت‌الله، کلام‌الله و ... ثارالله.
    اقمار منظومه شمسف ایمان را ببین! آن‌جا، در طواف بیت‌الله که حصن ولایت است و حرم امن لااله‌الّا‌الله.
    آن‌جا سایه بیت‌المعمور است و زمین و آسمان در این ناکجا آباد به هم می‌پیوندند؛ یعنی از آن‌جا، فراتر از نسبت ها، دروازه‌ای به عالم اطلاق گشوده است و ولی مطلق باید از این باب پای به عالم خاک گذارد؛ یعنی علی علیه‌السلام باید در خاک کعبه متولد شود.
    امام روح قبله و باطن بیت‌الله است، اما وا‌اسفا که ظاهرگرایان از کعبه نیز تنها سنگ‌های آن را می‌پرستند.
    طرفه خراب‌آبادی است این سیاره زمین ... که در طواف شمس به سفری آسمانی می‌رود، هیچ از خود پرسیده‌ای که بر گرد آن طواف می‌کند و شمسف شمس را نیز شمسی دیگر؛
    و همه در طواف شمسف عشق، مشکات نخستین، ولی مطلق.
    آه ... دریافتم؛ مقصد این سفر آسمانی تویی.
    مقصد تویی و آنان تو را رها کرده‌اند و بر گرد دیوارهایی سنگی می‌چرخند!
    ای هم‌سفر این‌جا حیرت‌کده عقل است، بر گفردة زمین،
    در سفری آسمانی با کهکشان‌ها، در سفری آسمانی که مقصدش با اوست؛
    سفری از ظاهر به باطن،
    از بیرون به درون.

    **********
    جلوه ایمان در چشم آسمانیان نور است، و کفر تاریکی. یعنی که زمین در چشم آسمانیان، آسمانی دیگر است که سراج منیرش انسان کامل است و تقدیر آسمان ها - با همه ‌آن عظمت که شنیده‌ای - در این سیاره خاک تعین می‌یابد. مگر نه این‌که خلیفه خدا این‌جاست؟
    عجبا! روح خدا در خاک تعلق یافته است تا انسان خلق شود.
    مگر چیست این خاک، که شایسته تعلق روح است؛ آن روح آسمانی، آیینه‌دار طلعتف یار؟
    خاک تمثیل فقر است و عبودیت، و آن تعلق یعنی که غنای مطلق در فقر است، و ولایت در عبودیت؛
    و ما خَلَقْتف الْجفنَّ و الْافنْسَ افلّا لفیعْبفدون.
    پس چون پیشانی بر خاک افتد، کار جهان به سر انجام می‌رسد و سفر آسمانی زمین به مقصد می‌انجامد و ففلکف خلقت بر ساحل آرام ابدیت لنگر می‌اندازد ...
    بر کرانه بی‌کران دارالقرار،
    عفنْدَ مَلیکف مفقْتَدفر.
    اکنون سر بردار و بنشین و تشهد بخوان، که هنگام تأمل در مقام شهود است؛ ای هم‌نشین شاهدان!
    ذلفکَ یوْمف الْخفلود، در جنت بقای بعد از فنا.
    السلام علیک ایها‌ النبی ... آه دریافتم، پس غایت نماز نیز تویی!
    ای مقصد سفر آسمانی،

    ای روح قبله، ای مجمع جمیع آن‌چه سزاوار حمد است،

    پس غایت نماز تویی!

    **********
    سرّالاسرار خلقت این سخن است: فَاَحْبَبْتف َان فاعْرَفْ

    اما طلعت شمس باید که از افق شب باشد،

    و یوم الدین از افق لیله القدر،

    و نور از افق ظلمت، و عشق از افق هجران، یعنی که باید در عصری ظاهر شود که فرعون داعیه «اَنَا َربّفکفمف اَلْاَعْلی» سر داده باشد،

    و محمد در عصری که ابوجهل کلیددار خانه‌ خدا باشد،

    و کعبه، خانه‌ توحید، در تملیک بت‌ها،

    آه از شفق ... و سرخی شفق، آن‌گاه که روز به شب می‌رسد و خورشیدف حق در افق خونین عاشورا غروب می‌کند و ... شب آغاز می‌شود!

    اما دل به تقدیر بسپار،

    شب غشوه‌ای است که اختران امامت‌ را ظاهر کند.

    این سرّالاسرار خلقت است و گویی تقدیر این‌چنین رفته است که اسرار فاش شود، اگر چه به بهای سر باختن حسین علیه السلام.

    بگذار فاش گفته شود که آن که مسجود ملائکه است حسین است و آدم را ملائک از آن حیث که واسطه‌ خلقت حسین است، سجده کردند؛

    و این سجده‌ای ازلی است؛ میزان حق،

    که ابلیس را از صف ملائکه طرد می‌کند.

    یعنی که فطرت عالم بر حفبّ حسین و ولایت او شهادت می‌دهد،

    و آن پیمان ازلی - اَلَسْتف بفرَبَّکفمْ قالوا بَلی - عهدی است،

    که خلقت از بنی‌آدم بر حبّ حسین و یاری او ستانده است.

    «خون» با حسین پیمان «ریختن» بسته است، «سر» با حسین پیمانف «باختن».

    دل تو عرصه ازلی خلقت است.

    گوش کن که چه خوش ترّنمی دارد در تپیدن: حسین، حسین، حسین، حسین،

    نمی تپد، بل حسین حسین می‌کند.

    کجاست آن که زنجیر جاذبه خاک را از پای اراده‌اش بگشاید و هجرت کند،

    از خود و بستگی‌هایش،

    تا از زمان و مکان فراتر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد؟

    و از آن پس دیگر، این باد نیست که بر تو می‌وزد،

    این تویی که بر باد می‌وزی.

    و از آن پس دیگر، آن تویی که بر زمان می‌گذری،

    و آن تویی که مکان را تشرّف حضور می‌بخشی.

    یعنی نه این‌چنین است که کربلا شهری در میان شهرها باشد،

    و عاشورا روزی در میان روزها؛

    زمین سراسر پهن دشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرا می‌خواند.

    کربلا ما را به خود فرا می‌خواند.

    آری، پیروزی با ماست، چرا با ماست.

    کربلا ما را به خود فرا می‌خواند و آن‌سوی‌تر، «قدس» است در اسارت «شیطان» ...

    و راه از کربلا می‌گذرد.

    این همه را در متن تاریخ بنگر، مبادا غافل شوی و بیانگاری که زمان بر تو وفا خواهد کرد و نخواهی مرد؛ نه، زمان بر هیچ کس وفا نمی‌کند، اما با این همه، زمان بر عاشورا مانده است و تو چه امروز و چه دیروز و چه هزار سال دیگر، یا باید که در قبیله شیطان داخل شوی و به لشگر یزید بپیوندی، و اگر نه، مرد باشی و در خیل اصحاب حسین علیه السلام، پنجه در پنجه ظلم درافکنی و تا پای خون و جان بایستی.

    کربلا ما را به خود فرا می‌خواند و دل‌های مشتاق، همچون کبوتران جَلدف حرم در هوای کربلا پر می‌کشند. گوش کن! به ندای دلت گوش کن که حسین حسین می‌کند و اگر تو کربلایی هستی و سینه‌ات فراخنای آسمان کربلاست و تنت قفسف تنگ نام و ننگ و خور و خواب را نمی‌پذیرد، به قبله‌گاه جبهه رو کن و اگر نه، بمان و ننگف ماندن را بپذیر؛ و بدان که آبف مانده را مرداب می‌خوانند.

    اما اینان کبوتران جَلدف حرم عشقند و حرم عشق کربلاست. چگونه در بند خاک بماند آن که پرواز آموخته است و راه کربلا را می‌شناسد؟ و چگونه از جان نگذرد آن کس که می‌داند جان، بهای دیدار است؟

    ای جوانمرد بگو که از کدام قبیله‌ای!

    اینجا نور راه کربلا می‌پوید و آن سوی‌تر، دجله و فرات است که هنوز آبشخور گرگان گرسنه‌ای است که آب را بر کربلاییان بسته‌اند و در افق دور، قدس است در اسارت شیطان. ای جوانمرد، بگو که از کدامین قبیله‌ای!

    و راستی که راه قدس از کربلا می‌گذرد. «راه قدس از کربلا می‌گذرد» یعنی آماده باش تا پای خون و جان. جمجمه‌ات را به خدا بسپار و دندان صبر بر جگر بگذار و مردانه در صف مردان کربلایی بایست تا گرگان گرسنه یزیدی پیکر حق را مفثله نکنند. و یزید مظهر ظلم و ناجوانمردی و نام و ننگ و خشم و شهوت در تمامی طول تاریخ است، همان‌گونه که همواره، در تاریخ، صلای «هل من ناصر» امام عشق از جانب کربلا به گوش می‌رسد. و تو ای جوانمرد، بگو که از کدامین قبیله‌ای!

    این‌جا قافله نور راه کربلا می‌پوید و آن سوی تر، دجله و فرات است که هنوز آبشخور گرگان گرسنه‌ای است که آب را بر کربلاییان بسته‌اند و ... در افق دور، قدس است در اسارت شیطان. و تو ای جوانمرد، بگو که از کدامین قبیله‌ای!
     



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( سه شنبه 86/5/30 :: ساعت 5:37 صبح )

    »» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    شفاعتنامه
    [عناوین آرشیوشده]